google-site-verification: google15269942918ec366.html راه آزادی: ژوئن 2023

۱۴۰۲ تیر ۸, پنجشنبه

اجرای ۵۰ ضربه شلاق برای صاحب فدایی، نوکیش محکوم به تبعید


 روز یکشنبه، چهارم تیر ماه ۱۴۰۲، حکم ۵۰ ضربه شلاق به دلیل «تأخیر در بازگشت به زندان»، علیه زمان (صاحب) فدایی، عضو کلیسای خانگی و زندانی سابق عقیدتی، در شعبه یک اجرای احکام کیفری دادسرای «شهید مقدس» تهران به اجرا درآمد.

آقای فدایی، که متأهل و صاحب یک دختر است، به دلیل فعالیت صلح آمیز دینی نزدیک به پنج سال را در زندان گذرانده‌است، و اکنون باید برای گذراندن محکومیت دو ساله به تبعید داخلی، راهی نهبندان در استان سیستان و بلوچستان بشود.

صاحب فدایی همچنین به همراه دو نوکیش دیگر عضو کلیسای خانگی در رشت، در شهریور ماه ۱۳۹۶ به اتهام «شرب خمر» (نوشیدن شراب) در مراسم عبادتی مسیحیان به ۸۰ ضربه شلاق محکوم شد. این حکم در ۲۵ آبان ۱۳۹۹، در زندان اوین به اجرا درآمد.

مسیحیان در آیین دینی خود که موسوم به «عشا ربانی» است، و بین ایرانیان به «شام خداوند» نیز معروف است، نان و شراب یا آب انگور می‌خورند که یادآور شام آخر عیسی مسیح با حواریون است. حکومت جمهوری اسلامی، نوکیشان مسیحی را به عنوان مسیحی به رسمیت نمی‌شناسد و نوکیشان مسیحی با اجرای این آیین دینی در مواردی با اتهام شرب خمر روبرو می‌شود که از قوانین فقهی ویژه مسلمانان است.

آقای فدایی از جمله امضا کنندگان نامه‌  کمپین #کلیسا_حق_همه_مسیحیان_است، بوده و از مسئولین حکومت اسلامی ایران پرسیده‌اند که «مسیحیان فارسی‌زبان کجا می‌توانند عبادت کنند که سرنوشتشان به دستگیری و زندان ختم نشود؟»

صاحب فدایی، همراه با چند عضو دیگر کلیسای خانگی در رشت، به دلیل فعالیت صلح‌آمیز عقیدتی و به اتهام «تشکیل کلیسای خانگی» و «ترویج» آنچه که «مسیحیت صهیونیستی» در شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب اسلامی، به ریاست قاضی احمدزاده، در سوم تیرماه ۱۳۹۶، به ده سال زندان محکوم شد.

بعد از درخواست اعاده دادرسی، تیرماه سال ۱۳۹۹، محکومیت صاحب فدایی، به شش سال زندان کاهش یافت.

طبق گزارش رسیده به سازمان «ماده ۱۸»، زمان (صاحب) فدایی، ۱۸ بهمن ماه، از زندان اوین آزاد شد.

پیشتر نیز، حکم ۳۰ ضربه شلاق علیه یوسف ندرخانی، نوکیش و زندانی سابق عقیدتی، به همین دلیل صادر شده بود، به اجرا درآمد.

یوسف ندرخانی، رهبر کلیسای خانگی در رشت، نیز اسفند ۱۴۰۱، از زندان اوین آزاد شد. آقای ندرخانی، به دلیل باور دینی و فعالیت صلح‌آمیز عقیدتی و به اتهام «اقدام علیه امنیت ملی از طریق ترویج مسیحیت صهیونیستی» در حال گذراندن محکومیت شش سال حبس بود.

یوسف ندرخانی پس از آزادی گفت علیرغم اینکه در برگه آزادیش «عفو» نوشته شده، ولی از طریق وکیلش اطلاع یافته که پرونده اش باز است و به دلیل «آنچه غیبت در زمان مرخصی» عنوان شده، باید متحمل ۴۰ ضربه شلاق شود.

مقامات زندان گفته‌اند که یک سوم ضربات شلاق بخشیده شده ولی شورای انظباطی با وی برای اجرای حکم شلاق تماس خواهند گرفت. آقای ندرخانی با وثیقه بیست میلیون تومانی از زندان آزاد شده‌است.

پیشتر کارگروه مربوط به بازداشت‌های خودسرانه سازمان ملل نیز بهمن ماه ۹۹، اعلام کرده بود که دولت ایران با زندانی کردن یوسف ندرخانی، تعهدات بین‌المللی خود را در مورد حقوق بشر، نقض کرده‌است.

زندانیانی که مطابق آیین‌نامه زندانها به مرخصی رفته و خود را در موعد مقرر بدون عذر موجه معرفی نکنند، فراری محسوب شده و به مجازات‌هایی از جمله حبس و شلاق که میزان آن در قانون مشخص شده محکوم می‌شوند.

حسین احمدی نیاز، وکیل دادگستری مقیم هلند که وکالت عده ای از فعالان مدنی را برعهده داشته، به «ماده ۱۸»، با تأکید بر عدم رعایت حقوق زندانیان در ایران می‌گوید «تأخیر در بازگشت به زندان اگر مستند به دلیل و مدارک باشد، قابل قبول و هیچ مجازاتی در پی نخواهد داشت اما در صورتی که تأخیر بدون دلیل باشد تخلف محسوب می‌شود نه جرم و هرگز مجازات تخلف نمی‌تواند مشمول شلاق باشد.

این نوع مجازات‌های خودسرانه خلاف قانون و در قالب خشونت و شکنجه علیه زندانیان محسوب می‌شود. زندانی از حقوقی بنیادین برخوردار است که باید مورد رعایت، حرمت و کرامت قرارگیرد. اما در ایران نگاه و رفتار با زندانیان منطبق با حرمت، کرامت و رعایت حقوق آنها نیست.»

دستگاه قضایی ایران حق انتخاب وکیل را به «نوکیشان مسیحی» زندانی نداد!


 ممانعت از دسترسی وکیل به پرونده متهم در دوران حبس به خصوص در مورد زندانیان عقیدتی و سیاسی سابقه طولانی دارد. این در حالی است که در اصل ۳۵ قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران به صورت مطلق بر حق برخورداری از وکیل در مرحله دادرسی تاکید شده است.

«‌سه نوکیش مسیحی به نام‌های زهرا حیدری (یلدا)، راضیه کهزادی (مارال)، شیلان اورامی‌نژاد، سوم اردیبهشت ماه توسط سازمان اطلاعات (سپاه) بازداشت شدند.
“حمید حاتمی” مدیر بخش فارسی سازمان مسیحی «مهر» به «صدای آمریکا» درباره بازداشت این نوکیشان مسیحی گفت:  «پس از هجوم مأموران امنیتی به منزل این افراد آنها بازداشت شدند و لوازم شخصی آنها اعم از کامپیوتر و کتاب‌هایشان ضبط و به مکانی نامعلوم منتقل شدند. خانواده این نوکیشان ۴۰ روز از وضعیت آنها بی‌خبر بودند تا اینکه متوجه می‌شوند در یکی از بندهای امنیتی زندان اوین بازداشت هستند. آنها منتظر پایان بازپرسی و ارسال پرونده‌شان به دادگاه هستند. هیچ کدام از نوکیشان بازداشتی سابقه‌ بازداشت قبلی نداشتند. پس از حدود یک ماه و نیم به خانواده این افراد اجازه ملاقات کوتاه در زندان اوین داده می‌شود. گفته شده وضعیت جسمی این افراد چندان مناسب نبود ضمن اینکه اجازه انتخاب وکیل را نیز ندارند.»

ممانعت از دسترسی این سه نوکیش مسیحی به وکیل در حالیست که “محمد مصدق” معاون اول قوه قضائیه چهارشنبه ۲۶ بهمن در نشست مشترک با سفرا و دیپلمات‌های مقیم ایران، گفت: «ادعای اینکه چرا نمی‌گذارید متهمان به وکلا دسترسی داشته باشند را قبول نداریم، تمام این شایعات مربوط به برخی از کشورها است که پیشرفت ایران را بر نمی‌تابند.»

امروزه یکی از معیارهای مهم برگزاری دادرسی عادلانه حضور وکیل دادگستری در دادرسی‌های مدنی و پیگردهای کیفری است، بند ۱ از ماده ۱۴ میثاق حقوق مدنی و سیاسی که در دسامبر ۱۹۶۶ به تصویب مجمع عمومی سازمان ملل متحد رسید و دولت ایران به موجب قانون مورخ ۷ خرداد ۱۳۵۴ خورشیدی الحاق خود را به آن اعلام کرد، حق برخورداری هریک از افراد بشر را از یک دادرسی عادلانه پیش بینی کرده است، دراصل ۳۵ قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران نیز آمده است که «در همه دادگاه‌ها طرفین دعوا حق دارند برای خود وکیل انتخاب نمایند و اگر توانایی انتخاب وکیل را نداشته باشند، باید برای آن‌ها امکانات تعیین وکیل فراهم گردد.

اما بر اساس تبصره جنجالی ماده ۴۸ آیین دادرسی کیفری، متهمین برخی “جرایم سیاسی و امنیتی” از انتخاب وکیل تعیینی در مراحل بازجویی و تحقیقات دادسرا محروم می‌شوند. به عبارتی دیگر در راستای محکوم سازی سیستماتیک متهمان جرائم امنیتی وسرپوش گذاشتن بر رسیدگی‌های ناعادلانه، دستگاه قضا مبادرت به وضع چنین مانعی بر سر راه احقاق حق و حق دفاع متهم بر آمده و از پیش سرود فتح خوانده و له خویش و علیه متهم برای گرداندن یک محاکمه ی نمایشی تضمین گرفته است.

گفتنی است نوکیشان مسیحی به طور عمده در مراحل بازجویی با اتهامات امنیتی روبه‌رو هستند. افزایش تعداد بازداشتی‌ها به ویژه پس از خیزش ملی در ایران روند رسیدگی به پرونده متهمان را بسیار کند کرده است. همچنین فشار بازجوها برای اعتراف‌گیری با هدف روشن کردن تکلیف  پرونده بیشتر شده است.

محکومیت یک زوج بهایی به حبس، جریمه نقدی و محرومیت اجتماعی


شعبه سه دادگاه انقلاب رشت به ریاست قاضی مهدی راسخی یک زوج بهایی به نام‌های وصال ممتازی و انیسا سمیعیان را مجموعا به نه سال و شش ماه حبس تعزیری محکوم کرد.

بر اساس حکم صادره وصال ممتازی به اتهام فعالیت تبلیغی علیه نظام به هفت ماه و شانزده روز حبس تعزیری، توهین علیه رهبری به یک سال و سه ماه حبس تعزیری، توهین به شرع اسلام به سه سال و شش ماه و یک روز حبس تعزیری و سی و هشت میلیون تومان جریمه نقدی محکوم شده است.

هم‌چنین انیسا سمیعیان به اتهام فعالیت تبلیغی علیه نظام به هفت ماه و شانزده روز حبس تعزیری، فعالیت آموزشی و تبلیغ انحرافی مغایر با شرع اسلام به سه سال و شش ماه و یک روز حبس تعزیری و ده سال و یک روز محرومیت از حقوق اجتماعی محکوم شد.

منزل این زوج بهایی ساکن رشت در تاریخ  ۱۲ آبان ۱۴۰۱ توسط ماموران اداره اطلاعات تفتیش شد. وصال ممتازی در روز سه شنبه ۱۵ آذر ۱۴۰۱ بازداشت که پس از چند روز به قید وثیقه آزاد شد اما همسر وی، انیسا سمیعیان به دلیل بارداری بازداشت نشد و در دو مرحله احضار و بازجویی شد.

این زوج بهایی دارای دو کودک هستند که یکی از آنان پنج ساله و دیگر طفل شیرخوار سه ماهه است . 

محکومیت همایون خانلری، شهروند بهایی به حبس و مجازات‌های تکمیلی


شعبه ۱۱ دادگاه تجدیدنظر استان گیلان، حکم بدوی یک شهروند بهایی به نام «همایون خانلری» را عینا تایید کرد.

در اردیبهشت سال جاری، جلسه دادگاه همایون خانلری به اتهام تبلیغ علیه نظام و فعالیت آموزشی مغایر با شرع اسلام، در شعبه سوم دادگاه انقلاب رشت به ریاست قاضی «مهدی راسخی» برگزار شد.

دادگاه با استناد به بندهای الف و ب ماده ۱۸ قانون مجازات اسلامی و بند ۲ ماده ۵۰۰ مکرر قانون مجازات اسلامی، متهم را با توجه به انگیزه وی و شیوه ارتکاب جرم و گستره نقض وظیفه و نتایج زیانبار آن، به پرداخت مبلغ پانصد میلیون ریال جریمه نقدی، تحمل دو سال و یک روز حبس تعزیری با احتساب ایام بازداشت قبلی و محرومیت از حقوق اجتماعی به مدت ده سال محکوم کرد.

در بخشی از حکم آمده است که نامبرده در «اغتشاشات اخیر»، از طریق فضای مجازی به تحریک دیگران جهت «جنگ و کشتار با یک‌دیگر به قصد برهم زدن امنیت کشور و فعالیت تبلیغی علیه نظام» پرداخته است که دلالت بر انگیزه متهم به برهم زدن «امنیت کشور و براندازی نظام شیعه» دارد.

از جمله مصادیق صدور حکم، انتشار فیلم و عکس متن سخنرانی «سیمین فهندژ»، نماینده جامعه جهانی بهایی در رای گیری حذف ایران از کمیسیون مقام زن در سازمان ملل است.

این اتهام در حالی مطرح شده که سیمین فهندژ اصلا در جلسه مذکور حضور نداشته است.


۱۴۰۲ تیر ۶, سه‌شنبه

محکومیت هوشیدر زارعی، شهروند بهایی به ۶ سال حبس و مجازات‌های تکمیلی


 شعبه یک دادگاه انقلاب شیراز به ریاست قاضی «ساداتی»، حکم «هوشیدر زارعی،  قهرمان سابق جودو کشور و شهروند بهایی ساکن شیراز را اعلام کرد.

بر‌اساس رای صادره، این شهروند بهایی به اتهام فعالیت تبلیغی علیه نظام با استناد به ماده  ۵۰۰ قانون مجازات اسلامی، به یک سال حبس و به اتهام فعالیت تبلیغ فرقه‌ای خلاف و مغایر شرع اسلام به نفع گروه‌های معاند نظام، با استناد به ۵۰۰ مکرر قانون مجازات اسلامی، به پنج سال حبس تعزیری تحت نظارت سامانه الکترونیکی در محدوده ۱۰۰۰ متری محل سکونت محکوم است.

همچنین به‌عنوان مجازات تکمیلی، هوشیدر زارعی به پانصد میلیون ریال جزای نقدی، پنج سال محرومیت از حقوق اجتماعی، منع فعالیت در فضای مجازی و منع خروج از کشور با ابطال گذرنامه به‌رمدت دو سال محکوم شد. هوشیدر زارعی در اردیبهشت سال جاری به‌مدت ۲۱ روز بازداشت و هم‌اکنون به قرار وثیقه آزاد است.

۱۴۰۲ تیر ۵, دوشنبه

طاهره و جمشید؛ زوج عاشقی که به دار آویخته شدند


 «طاهره در زندان همیشه لبخند می‌زده و به خانم‌های دیگر می‌گفته همه لبخند بزنید تا اگر روزی ما را اعدام کردند، صورت‌مان بشاش باشد؛ این طوری! و خودش حالتی به صورت خود می‌داد و دهانش را تا حد ممكن می‌کشید که به‌صورت خنده شدید درآید.» این، روایت یکی از هم‌بندیان طاهره ارجمندی است. 

«طاهره ارجمندی [سیاوشی]» را همراه ۹ زن بهایی دیگر، در ٢٨‌خرداد۱۳۶۲ در شهر شیراز به دار آویختند. دو روز پیش از اعدام او، همسرش «جمشید سیاوشی» را، به‌همراه پنج مرد بهایی اعدام کرده بودند. طاهره فقط سی سال داشت که به جوخه اعدام سپرده شد. 

***

طاهره و جمشید که بودند؟

طاهره ارجمندی در سال ١٣٣٢ در خانواده‌ای بهایی در شهر تهران به دنیا آمد. پدر و مادرش، او را به یاد «طاهره قره‌العین»، طاهره نام گذاشتند. طاهره دختری باهوش بود و از شش سالگی به مدرسه رفت. او دوران دبستان و دبیرستان را با رتبه ممتاز در تهران به پایان رساند و چند ماه بعد از اخذ دیپلم، با جوانی بهایی به نام جمشید سیاوشی ازدواج کرد. 

جمشید در سال ۱۳۲۳ در قریه عدسیه، در اردن هاشمی به دنیا آمد. جمشید پنج ساله بود که خانواده‌ او به ایران بازگشتند. جمشید تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در یزد گذراند. او پس از پایان تحصیلات به تهران آمد و در یک موسسه خصوصی شروع به کار کرد. جمشید و طاهره در سال ۱۳۵۱ در تهران با هم آشنا شدند و ازدواج کردند. این زوج جوان پس از ازدواج، در روستای چندار در اطراف کرج ساکن شدند. 

در آن زمان، طاهره در آزمون دانشکده پرستاری دانشگاه تهران پذیرفته می‌شود، همچنین در امتحان اعزام دانشجو به خارج از کشور هم رتبه قبولی می‌گیرد و شرایط تحصیل در آمریکا برای او فراهم می‌شود، اما تصمیم می‌گیرد در ایران بماند و در دانشگاه ملی ادامه تحصیل دهد. طاهره هفته‌ای چند بار برای شرکت در کلاس‌های دانشگاه به تهران می‌آید، تا سرانجام در سال ۱۳۵۵ موفق به اخذ مدرک لیسانس پرستاری شده و بعد از آن به‌همراه همسرش، مقیم شهر یاسوج می‌شوند.

 

یاسوج؛ اخراج از کار و غارت اموال

طاهره در بیمارستان تازه تاسیس یاسوج  پرستار می‌شود و جمشید یک مغازه‌ کوچک فروش لوازم برقی باز می‌کند.  

اواخر سال ۱۳۵۷، گروهی به محل کار همسر طاهره حمله، و مغازه را غارت و تخریب می‌کنند. متعاقبش، طاهره را هم به‌دلیل اعتقاد به آیین بهایی، از کار اخراج می‌کنند. پس از چند روز، رییس شهربانی شهر که با جمشید، همسر او آشنا بود، تلفنی به آن‌ها خبر می‌دهد که قرار است شبانه گروهی به تحریک یکی از روحانیون محل به منزل آن‌ها هجوم بیاورند و پس از غارت منزلشان، آن‌ها را مجبور کنند تا مسلمان شوند، شهربانی هم هیچ مداخله‌ای نخواهد کرد. نیمه‌شب، خانواده جمشید با جا گذاشتن همه‌ وسایل زندگی، با اتومبیل شخصی راهی شیراز می‌شوند تا زندگی جدیدی را در این شهر آغاز کنند.

 

زندگی در شیراز

«فرخ»، برادر طاهره که ساکن آمریکا بود با مشاهده وضعیت زندگی طاهره و همسرش به آن‌ها اصرار می‌کند تا به آمریکا مهاجرت کنند و جانشان را نجات دهند. او به خواهرش می‌نویسد: «خواهر عزیزم، با جمشید به آمریکا بیایید. در آمریکا پرستاری خیلی ارزش دارد با درآمد آن می‌توانی تمام فامیل را تامین کنی.»  طاهره اما نمی‌پذیرد و در پاسخ می‌گوید که دوست دارد به هم‌وطنانش در زادگاهش خدمت کند و اگر کاری به‌عنوان پرستار از عهده‌اش برمی‌آید، برای آن‌ها انجام دهد.

طاهره و جمشید در شیراز ابتدا ساکن منزل برادر جمشید می‌شوند. طاهره در بیمارستان «فاتحی‌نژاد» شیراز مشغول‌به‌کار می‌شود،‌ اما پس از یک سال که اخراج بهاییان شاغل در مجموعه وزارت بهداری آغاز می‌شود، او هم مانند سایر پرستاران بهایی از کار اخراج می‌شود. او سپس در یک بیمارستان بخش خصوصی به نام بیمارستان «دکتر میر» استخدام و حدود سه سال، یعنی تا زمان دستگیری در این مرکز مشغول به خدمت می‌شود. جمشید هم یک مغازه‌ کوچک پوشاک در شیراز باز کرده بود. 

در دوران جنگ، تعدادی زیادی از بهاییان خوزستان بی‌خانمان شده و راهی شیراز شده بودند. اخراج بهاییان از مشاغل دولتی هم موجب شده بود تا هر روز به تعداد افراد نیازمند به کمک در جامعه بهایی شیراز افزوده شود. طاهره و جمشید بیشتر وقت خود را صرف کمک به آن‌ها می‌کردند. لباس و آذوقه تهیه می‌کردند، آن‌ها را برای درمان به دکتر و بیمارستان می‌بردند و مسکن پیدا می‌کردند. در کتاب «طلایی منزل مقصود»، خاطره‌ای از یکی از نزدیکان آن‌ها نقل شده:

«جمشید حبوبات را که برای نیازمندان اهدا می‌کردند، می‌گفت آن‌ها را تمیز کنید. می‌گفتیم چرا خودشان تمیز نکنند؟ می‌گفت این‌ها برای خودشان شخصیت دارند، روزی زندگی مرفهی داشتند و امروز این‌طور شدند، نباید روحیه‌شان را جریحه دار کرد. لباس‌ها را جمع‌آوری می‌کرد همه را به دقت بازرسی می‌کرد و هر کدام پاره بود، جدا می‌کرد و می‌گفت انسان باید فکر کند که خودش می‌خواهد از این‌ها استفاده کند و اگر غیرقابل مصرف است، نباید به‌دست کسی داد یا باعث رنجش دلی کسی شود.»

این ماجرا، دستاویزی بود تا بازجویان سپاه او را بیشتر مورد آزار‌واذیت قرار دهند. «علیا روحی زادگان»، یکی از زندانیان نوشته است که طاهره برای او تعریف کرده:

«جمشید می‌گفت فعالیتش برای نیازمندان بهایی را جرم دانسته‌اند. آن‌ها هی‌می‌گویند چرا به بهاییان کمک می‌کردی؟ اگر تو نبودی بهاییانی که ما اموال‌شان را مصادره یا از کار اخراج کرده بودیم، به فقر مالی دچار می‌شدند و مجبور بودند به دامن اسلام پناه آورند.»

 

دستگیری‌ جمشید و طاهره

در اول آبان ۱۳۶۱، بیش از سی شهروند بهایی ساکن شیراز به حکم دادستان انقلاب شیراز، «ضیاء میرعمادی» توسط ماموران وابسته به سپاه پاسداران دستگیر شدند. احتمال دستگیری جمشید زیاد بود به همین دلیل خانواده‌ او تصمیم گرفتند که او چند روزی به خانه نیاید. روز ۴آبان، جمشید برای احوالپرسی از پسر عمویش که در شهریور بازداشت شده بود، به منزل عمویش می‌رود که به‌طور اتفاقی پاسداران در آن‌ محل بودند و او را دستگیر می‌کنند. ماموران با جمشید به منزل خودش می‌روند و سه گونی کتاب و نوشته‌های او را  از خانه آن‌ها جمع آوری می‌کنند، سپس همه گونی‌ها را بر دوش جمشید می‌گذارند تا در ماشین سپاه تخلیه کند. 

یکی از نزدیکان طاهره ارجمندی می‌گوید: «در طی چهل روزی که طاهره بازداشت نبود، سه دفعه جمشید با پاسداران به منزل آورده می‌شود و پاسداران همه‌ منزل را بازرسی می‌کنند. جمشید وضعیت جسمانی خوبی نداشته. او به حالت خمیده راه می‌رفته و نمی‌توانسته تعادل خود را حفظ کند، کف پاهایش ورم داشته و درست راه نمی‌رفته، ماموران به آن‌ها اجازه صحبت حتی برای احوالپرسی را هم نداده بودند.»

از زمان دستگیری جمشید، طاهره هر روز با بسته میوه و لباس به سپاه می‌رفت و سراغ جمشید را می‌گرفت، اما نه‌تنها میوه و لباس را قبول نمی‌کردند، بلکه اسمی از جمشید نمی‌بردند که کجاست. 

۸آذر۱۳۶۱، بار دیگر ماموران سپاه به منازل بهاییان شیراز هجوم آورده و چهل تن دیگر از بهاییان را دستگیر کردند. طاهره یکی از بازداشت شدگان بود.

به گفته‌ یکی از نزدیکان این دو، طاهره و جمشید یک زوج عاشق بودند و عشقشان زبانزد همه بود. طاهره در آن روزهایی که جمشید بازداشت بود، می‌گفت نمی‌توانم بدون جمشید زندگی کنم، دعا کنید تا مرا هم بازداشت کنند تا پیش جمشید بروم. بعد از دستگیری، وقتی خانواده‌ او جویای حال او بودند، می‌گفت خوشحالم که مرا گرفته‌اند، چون وقتی در سلول هستم احساس می‌کنم جمشید پشت یکی از این دیوارهاست و من به او نزدیکم.

 

بازجویی در سپاه

گزارشی از شکنجه جسمانی طاهره در دسترس نیست، ولی او در ملاقات‌ها از شکنجه‌های روحی به خانواده‌ خود گفته است. به‌طور مثال یک بار طاهره را احضار کرده و به او ‌گفته‌اند جمشید مسلمان شده و به‌زودی آزاد می‌شود، تو هم این‌کار را بکن تا آزاد شوی. یک ساعت با طاهره صحبت کرده‌اند، ولی در پایان طاهره گفته که شوهرم اختیار خودش را دارد و من‌ هم اختیار خودم، من به‌هیچ‌وجه این راه را انتخاب نمی‌کنم. 

اما جمشید در زندان به‌شدت تحت شکنجه و توهین قرار داشته و او را ۴۵ روز در انفرادی نگه داشته‌اند. جمشید در ملاقات مقداری نمک خواسته است، طاهره به خانواده‌اش گفته که دو تا پای جمشید در اثر ضربه‌های شلاق له و چرکی شده، فکر کنم نمک می‌خواسته تا آب نمک درست کند و زخم هایش را شست‌وشو دهد.

در کتاب «جنود ملکوت»، خاطره‌ای از یکی از زندانیان بهایی نقل شده:

«آقای مستقیم برایم تعریف کرد یک وقت ما جوانان باهم شوخی می‌کردیم و می‌خندیدیم. یک نفر از پاسداران ما را دید. ناگهان از بلندگو نام سیاوشی را صدا کردند. ایشان به انتظامات رفت و بلندگو روشن بود. در این موقع صدای ضربات شلاق که به کف دست او می‌زدند به گوش می‌رسید که حالت بسیار ناراحت‌کننده و رقت‌آمیزی داشت، زیرا جمشید خیلی مظلوم بود و معلوم نیست چرا از بین ما جوانان، او را برای تنبیه انتخاب کرده بودند؟»

 

نخستین دیدار طاهره و سیاوش در زندان

در کتاب «طلایی منزل مقصود»، از خاطرات یکی از زندانیان بهایی نوشته شده:

«ما جمشید سیاوشی را ندیدم تا وقتی که ما را از بند ۶، به بند ۵ انتقال دادند. بعدازظهر آن روز در اتاق را باز کردند و فردی را به اتاق ما آوردند. آن شخص جمشید سیاوشی بود که کاملا بیمار و از حال رفته بود. وقتی وارد شد هیچ‌یک از ما را نمی‌شناخت. ما یک‌به‌یک خود را معرفی کردیم، اما او اصلا حالی‌اش نبود. گوشه‌ای به دیوار تکیه داد و نشست. لحظاتی از ورودش نگذشته بود که دوباره در باز شد و او را خواستند، او اصلا قادر به حرکت نبود؛ بیرون رفت. در این زمان به او و همسرش ملاقات حضوری داده بودند. خانمش به او دلداری داده و کلمات امیدوار کننده به او گفته بود. طاهره خانم از مامورین خواسته بود که به جمشید غذای مقوی بدهند تا کمی جان بگیرد. پس از انجام ملاقات، دوباره جمشید را به اتاق ما آوردند. این بار دیگر روحیه‌اش کاملا عوض شده بود، با همه حرف زد، آرام‌تر به‌نظر می‌رسید و دراز کشید.»

از حکیمی، یکی از زندانیان آن دوره نقل شده:

«اتفاقا آن روز من در اتاق دیگری بازجویی می‌شدم، صدای خانم سیاوشی را می‌شنیدم که می‌گفت جمشید نترس، اصلا نترس هرچه خدا خواست همان می‌شود.»

 

انتقال به زندان عادل‌آباد

طاهره را بعد از حدود یک ماه، از زندان سپاه به زندان عادل‌آباد منتقل کردند. بازپرسی و دادگاه‌های بهاییان، با ورود هرکدام از آن‌ها به زندان عادل‌آباد شروع می‌شد. ده‌ها بهایی در دادگاه‌های غیرعلنی، چند دقیقه‌ای و بدون حق داشتن وکیل، محاکمه شدند. حجت‌الاسلام قضایی، حاکم شرع شیراز، بازداشت‌شدگان را تحت فشار قرار می‌داد تا از دو گزینه اسلام آوردن یا اعدام شدن، یکی را انتخاب کنند. بهاییان حاضر به ترک اعتقادات خود نبودند، که همین پافشاری بر عقیده‌شان، منجر به توهین و ناسزا از طرف قاضی و اخراج از جلسه دادگاه می‌شد. 

 

دادگاه طاهره

والدین طاهره اغلب به‌سختی از تهران برای ملاقات دخترشان به شیراز می‌آمدند. یک بار که برای ملاقات به عادل‌آباد آمده، به آنان گفته می‌شود که طاهره را برای دادگاه به سپاه برده‌اند. آنان خودشان را به دادگاه می‌رسانند و به‌طور اتفاقی طاهره را پس از جلسه دادگاه دیدار می‌کنند. طاهره می‌گوید: «می‌کشنم!»

خانواده‌اش به او می‌گوید: «ناراحت نباش، می‌خواهند تو را بترسانند.»

ولی طاهره می‌گوید: «به خدا! این حقیقت است. حاکم مرتب فریاد می‌زد و به من ناسزا می‌گفت که تو برنامه ضیافت تهیه می‌کردی، تو معلم درس اخلاق بودی و بچه‌ها را گمراه می‌کردی، حکم تو اعدام است!»

منظور از ضیافت، جلسات ماهانه مخصوص بهاییان است که در آن بهاییان به خواندن دعا، مشورت در امورات‌شان و صرف غذا می‌پردازند. بهاییان دنیا، ضیافات‌های ماهانه را در همه کشورهای دنیا آزادانه برگزار می‌کنند. کلاس‌های درس اخلاق هم، کلاس‌هاس تربیتی کودکان و نوجوانان بهایی است.

 

زندگی در عادل‌آباد

طاهره مثل اکثر زندانیان بهایی حکم خود را اعدام می‌دانست، ولی همچنان عاشق زندگی و امیدوار بود. او به‌دلیل شغلش، در زندان وقت خود را صرف مراقبت و درمان زندانیان دیگر از بهایی‌ها، سیاسی‌ها و عادی‌ها می‌کرد. 

در یکی از ملاقات‌هایش، مادرش به او گفت: «طاهره دلم می‌خواهد واقعا طاهره باشی [اشاره به طاهره قره العین است]، برای ما نگران نباش.»

طاهره خندید و گفت: «مادر مطمئن باش.»

او در بازگشت به اتاقش به دوستانش گفت: «من برای خانواده‌ام نگران بودم، اما این حرف مادرم خیالم را راحت کرد. دیگه هیچ‌گونه ناراحتی ندارم.»

 

استتابه و اعدام

روز یکشنبه۲۲خرداد، حجت‌الاسلام «میرعمادی» به بهاییان اعلام می‌کند که حکم اعدام همه تایید شده، ولی او هنوز امضا نکرده است. دادستان همچنین به رییس زندان ابلاغ می‌کند که برای بهاییان چهار جلسه استتابه بگذارد، اگر توبه کردند و مسلمان شدند که هیچ، در غیر این‌صورت، اعدام را اجرا کند. 

دو روز بعد، طاهره و پنج زن بهایی دیگر به اتاق «تراب‌پور»، رییس زندان احضار می‌شوند. در این جلسه فقط یک سوال از آنان پرسیده می‌شود که آیا حاضرید دست از عقیده‌ خود بردارید؟ در زیر آن هم نوشته شده بود آیا پاسخ خود را چهار مرتبه تایید می‌کنید؟ هر شش زن بهایی پاسخ «نه» را تایید و امضا کردند.

در ۲۶خرداد، شش تن از مردان بهایی که در بین آن‌ها جمشید سیاوشی، همسر طاهره هم بود، اعدام می‌شوند. عصر روز ۲۸خرداد، طاهره و دوستانش در حین ملاقات هفتگی با خانواده، از اعدام شش مرد بهایی مطلع می‌شوند. پس از پایان ملاقات، طاهره و ۹ زن بهایی دیگر را از صف زندانیان خارج می‌کنند. 

این ده زن بهایی را همان شب، یا شاید بامداد روز بعد، یک‌به‌یک در‌حالی‌که هرکدام نظاره‌گر جان دادن دوست خود بر چوبه دار بوده، به دار می‌آویزند و پیکرهای آنان را بدون اطلاع خانواده و انجام مراسم مذهبی، در گورستان بهاییان شیراز دفن می‌کنند. حتی به خانواده‌ طاهره اجازه نمی‌دهند جسد دخترشان را برای آخرین بار دیدار کنند. اعدام‌شدگان از نوشتن وصیت‌نامه یا یادداشتی در آخرین لحظات عمر برای خانواده‌هایشان محروم بودند. 

طاهره و جمشید، یک بار دیگر هم در زندان همدیگر را ملاقات کردند. در این دیدار طاهره به جمشید گفته بود: «جمشید کاملا راحت باش، مبادا فکر من را بکنی. تو برو من‌ هم دنبالت هستم.» 

طاهره ارجمندی، همان‌طور که آن روز با همسرش پیمان بسته بود، دو روز بعد از او، جان خود را در راه عقیده‌اش فدا کرد. جمشید سیاوشی در روز ۲۶خرداد و طاهره ارجمندی سیاوشی در ۲۸خرداد۱۳۶۲ اعدام شدند.

۱۴۰۲ تیر ۴, یکشنبه

سعید حجاریان: خداناباوری در ایران درحال همه‌گیر شدن است


حکومت دینی جمهوری اسلامی طی چهار دهه گذشته با ارائه روایاتی تندروانه از اسلام و تداخل مسائل مربوط به مذهب شیعه با سیاست‌ورزی باعث شده است که با پشت‌سر گذاشتن هر بحرانی در ایران، به تعداد افرادی که خداناباور یا ضددین و دین‌گریز می‌شوند اضافه شود.

« سعید حجاریان، از بنیانگذاران وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ایران و از نظریه‌پردازان جریان موسوم به اصلاح‌طلب، در مصاحبه‌ای با روزنامه اعتماد گفت که خداناباوری در ایران درحال همه‌گیر شدن است. پیش از این، و با توجه به حاکمیت جمهوری اسلامی ایران، نظریه‌پردازان و محققان بسیاری در مورد تضعیف دینداری در میان ایرانیان صحبت کرده بودند. برخی دینداران آن را هشدار و برخی از دیگر اقشار آن را پیشرفتی برای جامعه ایرانی تعبیر کرده‌اند؛ اما موضوعی که کمابیش همگی بر آن باور دارند، نقش جدی حاکمیت جمهوری اسلامی در این تقابل است.

حکومت دینی جمهوری اسلامی طی چهار دهه گذشته با ارائه روایاتی تندروانه از اسلام و تداخل مسائل مربوط به مذهب شیعه با سیاست‌ورزی باعث شده است که با پشت‌سر گذاشتن هر بحرانی در ایران، به تعداد افرادی که خداناباور یا ضددین و دین‌گریز می‌شوند اضافه شود.

سعید حجاریان در گفت‌وگو با روزنامه اعتماد ضمن اشاره به این موضوع و افزایش خداناباوری در میان نخبگان و توده مردم، گفت: «این مسئله به‌دلیل ایدئولوژیک‌شدن دین از سوی حاکمیت از یک‌سو و تحولات جامعه از سوی دیگر است. حالا خروجی این وضع ممکن است «ندانم‌انگاری» باشد یا «خداناباوری». یعنی برخلاف روشنفکری دینی که از مجرای یک محفل و الیت به جامعه وارد شد، پروژه خداناباوری از توده مردم برخاسته است.»

او البته این مسئله را بیشتر سیاسی می‌داند تا الهیاتی و معتقد است سیاست‌های موجود در ایران به مطرح شدن سیاست‌های جایگزین مانند مشروطه‌خواهی، مشروطه پارلمانی یا مشروطه سلطنتی، جمهوری‌خواهی محض، جمهوری دموکراتیک یا جمهوری سکولار و سوسیال دموکراسی در میان مردم منجر شده است. این فعال سیاسی در مقابل این فکرها، حامیان امارت اسلامی را نیز قرار داده است و می‌گوید: «خود من اما بین جمهوری‌خواهی و مشروطه‌خواهی رفت و برگشت‌ کرده‌ام. اینها هر کدام نقاط قوت و ضعفی دارند. […] پرسش این است اگر صندوق رای واقعی برپا شود و هر ایده بتواند از خودش دفاع کند چه گرایشی مسلط می‌شود.»

پیش از این نیز، بارها نظریه‌پردازان مسئله دین‌گریزی و اقبال کم مردم به دین را مطرح کرده بودند. اما از سوی مقابل، افرادی نیز بر خلاف آن معتقدند جمهوری اسلامی باعث افزایش اقبال به دین شده است. حمید پارسانیا، عضو شورای‌عالی انقلاب فرهنگی، در گفت‌وگو با وب‌سایت رسمی علی خامنه‌ای مدعی شد پیمایش‌های انجام شده به‌خوبی نشان می‌دهد در هیچ زمانی در همان سطوح عقیدتی و مناسکی، وضعیت دین و دین‌داری در ایران روبه افول نبوده است.

پارسانیا در این گفت‌وگو، که مرداد ماه ۱۴۰۱ انجام شده بود، گفت: «در سال‌های قبل از انقلاب و بعد از انقلاب، دائما حالت فزاینده‌ای داشته است. یعنی اگر کسی بخواهد ادعا کند که دین وضعیت روبه افولی داشته، هیچ تحلیل و پژوهش میدانی آن را حتی در سطح فردی تایید نمی‌کند.»

از سوی دیگر، صدیقه وسمقی، اسلام‌پژوه، با بیان اینکه سرعت و روند حرکت مردم بیش از روشنفکری دینی بوده است، گفت: «شاید تا چند نسل مواجه با کسانی باشیم که دین‌گریز هستند و در آن پاسخ‌های قانع‌کننده‌ای را برای پرسش‌ها خود پیدا نمی‌کنند.»

این اسلام‌پژوه که منتقد حکومت دینی است، شهریور ماه سال گذشته در گفت‌وگو با انصاف نیوز گفت: «حکومت دینی در هر جایی که شکل بگیرد، چهره‌ای از دین را به نمایش درمی‌آورد که یک چهره مهاجم است که تلاش می‌کند در همه حوزه‌ها و شئونات زندگی مردم خودش را ولو با خشونت، حاکم و مسلط کند.»

او در ادامه گفت: «این باعث شده است که همه کسانی که با سیاست‌های کشور زاویه پیدا می‌کنند، زاویه ایدئولوژیک هم پیدا کنند. این چهره‌ای که از دین به‌نمایش درآمده، آثار و تبعات فراوانی داشته است. هرجا که دین با قدرت سیاسی دربیامیزد نتیجه‌اش همین است.»

عباس عبدی، دیگر فعال سیاسی نزدیک به اصلاح‌طلبان، معتقد است که اقبال به دین کمتر از قبل شده است. او می‌گوید که «آمار و مشاهدات رو به افول از حضور در مساجد، روزه گرفتن، و شواهد از پرداخت کمتر خمس و سهم، علائم مستقیم این ادعا هستند».

عبدی فروردین‌ماه امسال در گفت‌وگو با اعتماد گفته بود که «البته برخی افراد در رد این به آمار و شواهد دیگر ازجمله مناسک مذهبی ارجاع می‌دهند، مثل پیاده‌روی اربعین، یا زیارت‌های مشهد و جمکران و… البته می‌دانیم که اینها حواشی دین‌داری است و نه اصل آن، به همین علت هم به جز حج، حتی مشابه هیچ کدام از این رفتارها در صدر اسلام نبوده است».

این یادداشت‌نویس روزنامه‌های اصلاح‌طلب، نام‌گذاری کودکان را یکی از شاخص‌های مناسب در این ادعا دانست و گفت: «روند تحولات نام‌گذاری به خوبی توانسته است تحولات گرایش به مذهب را نشان دهد، در گذشته، همواره اسامی پرکاربرد، اسامی مذهبی بودند، به‌طور متعارف حداقل ۲۰ نام پرکاربردتر میان پسران نام‌های مذهبی بودند. این نسبت در مورد نام‌های دختران کمتر بود، ولی همچنان زیاد بود. تحولات در فرهنگ نام‌گذاری از تهران آغاز و با چند سال فاصله به سایر مناطق کشور می‌رسد. در آخرین آماری که از این ویژگی فرهنگی منتشر شده است، نه تنها شاهد چنین وضعی نیستیم، بلکه تغییرات زیادی کرده است. آمار رسمی نشان می‌دهد که پنج نام اول که بیشترین کاربرد را دارند در استان تهران و در ۹ ماه ابتدای سال ۱۴۰۱ به ترتیب برای پسران عبارتند از: امیرعلی، آراد، شاهان، علی و آیهان و برای دختران؛ نورا، ماهین، فاطمه، هانا و رُستا. این‌ها یعنی کل ماجرا تغییر کرده و اتفاقا در ۱۰ سال اخیر شدت تغییرات نیز بالا بوده است.»

او می‌گوید که با وجود حکومت دینی در ایران و تقابل آن با ارزش‌های مورد پسند مردم، جامعه به سوی قطبی شدن می‌رود. به اعتقاد عبدی جوامع مشابه ایران که چنین تقابلی را تجربه نمی‌کنند، وضعیت دینی بسیار بهتری دارند، ولی در ایران به علت چنین تقابلی، ارزش‌ها و رفتارهای دینی در حال ریزش است.

فروردین ماه امسال همچنین علیرضا پناهیان، روحانی تندرو و از سخنرانان بیت علی خامنه‌ای، نیز در برنامه تلویزیونی «ماه من» صداوسیما برای اولین‌بار در تلویزیون رسمی به طور تلویحی دین‌گریز شدن مردم را تایید کرد و گفت: «حتما باید در تعلیمات دینی خودمان یک تغییری ایجاد کنیم، این وضع دیگر قابل تحمل نیست که ما این مقدار دین‌گریزی در جامعه ببینیم. البته مقدار دین‌گریزی در جامعه ما کم است و آن‌چنان نیست که علیه دین قیام کنند.»

این درحالی‌ است که علی خامنه‌ای، پیش از این، فاصله گرفتن مردم ایران از دین اسلام را «دروغ غربی‌ها و رسانه‌های معاند» تعبیر و ادعا کرده بود که میزان علاقه جوانان به دین اسلام در سال‌های اخیر بیشتر شده است. اما با وجود نشانه‌های بسیار در مورد دین‌گریزی در جامعه ایرانی، می‌توان گفت که مهم‌ترین دلیل دین‌گریزی در میان مردم، پیدا کردن راهی برای مخالفت با جمهوری اسلامی است، راهی برای مقابله با حکومت که این بار در خفا و با یک انقلاب درونی رخ می‌دهد. 

عفو بین‌الملل: سرکوب زنان و اقلیت‌ها در ایران و استفاده حکومت از مجازات اعدام

  سازمان عفو بین‌الملل در   گزارش سالانه   خود در مورد ایران، به سرکوب زنان، اقلیت‌ها از جمله مسیحیان، شکنجه زندانیان پرداخته و از استفاده ا...