google-site-verification: google15269942918ec366.html راه آزادی: ژوئن 2024

۱۴۰۳ خرداد ۲۸, دوشنبه

یاسین موسوی، نوکیش مسیحی به حبس محکوم شد

یاسین موسوی، نوکیش مسیحی به حبس محکوم شد.

براساس حکمی که توسط شعبه سوم  دادگاه انقلاب اهواز به ریاست قاضی فتحی نیا صادر و به آقای موسوی ابلاغ شده است، وی از بابت اتهاماتی از جمله عضویت در دسته یا جمعیت‌هایی با هدف برهم زدن امنیت کشور و تبلیغ علیه نظام از طریق ترویج مسیحیت صهیونیستی به پانزده سال حبس، محکوم شد.

جلسه رسیدگی به اتهامات وی، روز هفتم خردادماه تشکیل شده بود.

آقای موسوی پیشتر در تاریخ سوم دی‌ ماه ۱۴۰۲، به همراه شمار دیگری از نوکیشان مسیحی در شهر ایذه بازداشت شد. وی پس از تحمل بیست روز حبس انفرادی در وزارت اطلاعات، به زندان شیبان اهواز منتقل شد.

این شهروند در تاریخ یازدهم اردیبهشت ۱۴۰۳، با تودیع وثیقه از زندان شیبان اهواز آزاد شد.

آقای موسوی پیشتر نیز در مهرماه ۱۳۹۶، فروردین ماه ۱۴۰۰ و آبان ماه ۱۴۰۱، سابقه بازداشت و تحمل حبس داشته است.

لازم به اشاره است علیرغم اینکه طبق قانون مسیحیان به عنوان یک اقلیت دینی به رسمیت شناخته می‌شوند، با این حال دستگاه‌ های امنیتی مسئله‌ ی گرویدن مسلمانان به مسیحیت را با حساسیت خاصی دنبال می‌کنند و برخورد قهرآمیزی با فعالان این عرصه دارند.

برخورد با نوکیشان مسیحی در ایران در حالی صورت می گیرد که طبق ماده ۱۸ اعلامیه جهانی حقوق بشر و ماده ۱۸ میثاق بین‌المللی حقوق مدنی و سیاسی هر شخصی حق دارد از آزادی دین و تغییر دین با اعتقاد و همچنین آزادی اظهار آن به طور فردی یا جمعی و به طور علنی یا در خفا برخوردار باشد.

نقش پورمحمدی در دستگیری و اعدام شهروندان بهایی در مشهد


 

در خرداد۱۳۶۱، یک جوان ۲۳ ساله‌ی معمم به نام «مصطفی پورمحمدی»، به‌عنوان دادستان انقلاب مشهد از سوی «موسوی تبریزی»، دادستان کل انقلاب منصوب شد. او پیش‌از این، در سمت دادستان استان‌های خوزستان و هرمزگان فعالیت کرده بود.  

پورمحمدی مدتی بعد به مقام دادستان کل استان خراسان تعیین شد. او اینک نامزد انتخابات غیرمنتظره ریاست‌جمهوری است. پور‌محمدی عضو «هیات مرگ» است که در تابستان ۱۳۶۷ همراه با «ابراهیم رئیسی»، عامل اعدام هزاران زندانی سیاسی بود. 

حمید نوری متهم به زندان ابد در سوئد، به‌اتهام جنایت جنگی و قتل عمد، همکار این دو در برنامه کشتار زندانیان سیاسی تابستان ۶۷ است که «حسینعلی منتظری»، قائم‌مقام وقت رهبری ایران، آن را «بزرگترین جنایت جمهوری اسلامی» خوانده است. این گزارش، درباره عملکرد پورمحمدی در مشهد است.

***

در دوره‌ای که مصطفی پورمحمدی به‌عنوان بالاترین مرجع قضایی در خراسان شناخته می‌شد، شهروندان بهایی استان خراسان، به‌خصوص بهاییان ساکن مشهد، با وسیع‌ترین برخوردها و دستگیری‌ها در دوره جمهوری اسلامی روبه‌رو شدند و تنی چند از ایشان هم به حکم دادگاه انقلاب، جان خود را بر سر عقیده از دست دادند. 

آغاز دستگیری‌های گسترده بهاییان مشهد

موسوی تبریزی، دادستان کل انقلاب در ۷شهریور۱۳۶۲ اعلام کرد که تشکیلات بهایی از نظر دادستانی انقلاب در جمهوری اسلامی محارب و توطئه گر شناخته می‌شود و فعالیت آن‌ها ممنوع است. این اظهارنظر در‌حالی بیان شد که تشکیلات بهایی، یک تشکیلات دینی و درون مذهبی است و عهده‌دار امورات بهاییان مانند تعلیم و تربیت کودکان، ازدواج و طلاق، برگزاری مراسم دینی را در بین بهاییان هر کشور یا شهری هستند. تشکیلات بهایی در همه‌ کشورهای دنیا از جمله کشورهای اسلامی وجود دارند و در هیچ‌کدام، ممنوع نیستند. 

اما در پی اظهارات دادستان انقلاب کشور، مدیریت جامعه بهایی ایران طی نامه‌ای سرگشاده در ۱۲شهریور۱۳۶۲ اعلام کرد: «جامعه بهاییان ایران برای اثبات حسن‌نیت و براساس اصول اعتقادی خویش در اطاعت تام از اوامر دولت و حکومت تعطیل تشکیلات بهایی را در سراسر ایران اعلام می‌دارد تا زمانی که انشاالله سوتفاهمات برطرف گردد و حقایق، لااقل بر ولات امور روشن و آشکار شود.»

جامعه بهایی ابراز امیدواری کرده بود که این اقدام، نشانه اطاعت کامل جامعه از حکومت وقت تلقی شود و متقابلا دادستان کل انقلاب، حسن‌نیت و صداقت گفتار نشان داده و آزادی اختیار مسکن، شغل و معاشرت ایشان را، براساس موازین قانون اساسی جمهوری اسلامی تامین کند.

یعنی همه زندانیان بی‌گناه بهایی آزاد شوند، اجازه داده شود جوانان بهایی به تحصیل ادامه دهند، اجازه داده شود مردگان طبق مراسم مذهبی خویش دفن شوند و مسائل ابتدایی از این جنس.

پس از پخش این نامه، صدها بهایی به دستور دادستان کل انقلاب در شهرها و روستاهای ایران دستگیر شدند، در استان خراسان، ده‌ها بهایی ساکن شهرها و روستاهای استان بازداشت شدند و سی و پنج شهروند بهایی به حکم مصطفی پورمحمدی در روزهای آخر شهریور۱۳۶۲ در مشهد دستگیر شدند.

۹ماه بعد، در خرداد۱۳۶۳، سی شهروند بهایی دیگر هم در مشهد دستگیر شدند و همگی بازداشت‌شدگان برای تبری از اعتقاد دینی خود، تحت فشار قرار گرفتند. دادگاه انقلاب مشهد به ریاست قاضی «رازینی»، شهروندان بهایی را از شش ماه تا ۱۵ سال زندان محکوم کرد. بازجویان از هر شیوه‌ای به گفته‌ خودشان، برای شکستن بهاییان و تغییر دادن اعتقادشان استفاده می‌کردند. 

«شهناز فروغیان»، یکی از جوانان بهایی مشهد که در آن زمان بازداشت بود، در خاطرات خود نوشته است: «بعدها فهمیدم که در مدت بازداشت، عکسی از یک زن چادری در یک روزنامه چاپ کرده‌اند با این مضمون که این جانب مسلمان شده و با یک پاسدار ازدواج نموده‌ام. البته به‌خوبی می‌توان فهمید که خانواده من از شنیدن این خبر چه حالی داشتند.» (نقل از کتاب جامعه بهایی خراسان، اثر منوچهر مفیدی)

فروغیان نوشته است که در مجموع شش ماه در زندان انفرادی بوده و بیشتر فشارها برای برگرداندن او از اعتقاداتش بوده است. بازجو او به‌صراحت عنوان می‌کرده که اگر موفق شود او را از دین برگرداند -به خیال باطل بازجو-  بسیاری از جوانان بهایی مشهد برخواهند گشت. 

شهناز نوشته است وقتی بازجویان از متبری کردن او ناامید شدند، از او خواسته‌هایی مطرح کردند: «اصلا ما نمی‌خواهیم که تو بگویی مسلمان شده‌ای، بلکه ما می‌خواهیم که تو مشت بر میز بکوبی که بهایی هستی، ولی بگویی که تشکیلات بهایی جاسوسی است. به‌خوبی می‌شد فهمید که آن‌ها از این درخواست چه اهدافی را دنبال می‌کنند.»

هیچ کدام از بهاییان بازداشت شده حاضر به چنین اعتراف دروغی نشدند.

«فرح پرستاران»، یکی دیگر از زندانیان آن دوره، دادگاه خود را این‌گونه توصیف می‌کند: «بعد از ۹۵ روز، دادگاه رفتم. آقایی با لباس آخوندی در آنجا حضور داشت و قاضی من بود، فقط من و ایشان در اتاق بودیم. او به من گفت "حکم تو دو سال است" و دیگر اجازه حرف زدن نبود. بعد از مدتی به زندان وکیل آباد منتقل شدم.»

نصرت‌الله وحدت، بهایی اعدام شده

«نصرت‌الله وحدت»، نخستین فرد بهایی بود که در دوران دادستانی پورمحمدی به جوخه اعدام سپرده شد. او و همسرش ازجمله بهاییان دستگیر‌شده در شهریور۱۳۶۲ مشهد بودند. همسر او هم ابتدا حکم اعدام گرفت ولی بعد، حکم او به ۱۵ سال زندان تغییر کرد. آقای وحدت در ۲۷خرداد۱۳۶۳ با حکم علی رازینی، حاکم شرع دادگاه انقلاب مشهد به‌اتهام بهایی بودن به دار آویخته شد. 

نصرت‌الله وحدت سرهنگ ارتش بود. او در پی اخراج ارتشیان بهایی در سال ۱۳۵۸ از کار برکنار شد. ارتشی بودن او، مزید بر علت شده بود که بیشتر مورد آزار‌و‌اذیت بازجویان قرار بگیرد.

شهناز فروغیان در این رابطه می‌نویسد: «در دوران انفرادی می‌دیدم بازجویان من -علیرضا و حسین- بسیار در مورد سرهنگ وحدت صحبت می‌کردند و من در آن فضای بسته به‌خوبی متوجه می‌شدم که چه فشاری بر سرهنگ وحدت وارد می‌کنند. بازجو من ابراز می‌کرد که من پرونده او را به اعدام خواهم رساند و همین کار را هم کرد. او را بسیار تعزیر کرده بودند، به‌طوری که نمی‌توانست راه برود و یک سحر پس از دادن ملاقات حضوری به او و همسرش، در زندان اعدام شد.»

در آخرین نامه‌ نصرت‌الله وحدت به فرزندانش که یک روز پیش از اعدام نوشته شده، مشخص است که او از صدور حکم خود آگاهی کامل دارد. وحدت در این نامه از ابلاغ حکم دادسرای انقلاب مشهد به خودش اطلاع می‌دهد و از همه‌ نزدیکانش و دوستانش خداحافظی می‌کند. 

نصرت‌الله وحدت در زمان اعدام ۵۱ ساله و دارای چهار فرزند بود. همسرش هم زندانی بود. از چگونگی برگزاری دادگاه او اطلاعی در دست نیست و او از حق داشتن وکیل محروم بوده است. جسد او را بعد از به دار آویختن به خانواده‌اش تحویل دادند تا در نقطه‌ای دورافتاده و بدون علائم و نشان مشخص، دفن شود.

فیروز پردل، یکی دیگر از اعدام‌شدگان بهایی مشهد

«فیروز پردل»، یکی دیگر از اعدام‌شدگان بهایی در دوران ریاست قضایی مصطفی پورمحمدی در مشهد است. این شهروند بهایی پس از پانزده ماه حبس در ۸آبان۱۳۶۳، به‌اتهام پیروی از آیین بهایی به دار آویخته شد.  

آن‌طور که همبندی‌های او تعریف کرده‌اند، فیروز را برای آنکه از اعتقاداتش دست بردارد، بارها شکنجه و تعزیر کردند. تا سه روز پس از اعدام، مرگ او را به خانواده‌اش اطلاع ندادند و پس از پنج روز جسد او را تحویل می‌دهند. تابوت او را چند جوان بهایی با نظارت پاسداران در گورستانی به خاک ‌می‌سپارند که کسی مجاز نبود مکانش را بداند.

فیروز پردل در هنگام مرگ ۴۱ ساله و دارای دو طفل خردسال بود. مدت کوتاهی پس از اعدام فیروز، همسر و پدر سالمند همسر او را هم دستگیر کردند.

منوچهر روحی، بهایی اعدام شده در بجنورد

«منوچهر روحی»، از جمله بهاییان شناخته شده در شهر بجنورد بود. او را روز ۳مهر۱۳۶۲ در راه بازگشت از محل کار به منزل، با حکم دادستانی دستگیر کردند. همسر او را هم بازداشت کرده و پس از یک سال آزاد کردند. 

بازجویان برای تبری کردن او از آیین بهایی، انواع شکنجه‌های جسمانی معمول آن دوره از قبیل شلاق‌ و‌ ضرب‌و‌شتم را امتحان کردند، ولی هیچ‌کدام کارساز نشد. سر بازجو بهاییان تهران به نام «طلوعی»، برای تحت فشار قرار دادن و برگرداندن روحی از اعتقاداتش به بجنورد آمد، اما آن هم بی تاثیر بود. سرانجام دادگاه انقلاب بجنورد، او را به اعدام و مصادره کلیه اموال محکوم کرد. 

حتی صدور حکم اعدام هم خدشه‌ای بر اعتقاد منوچهر روحی وارد نکرد و او در نخستین سطر وصیت‌نامه‌اش، به باورمندی و اعتقاد به دین بهایی اقرار می‌کند. 

منوچهر روحی در سحرگاه ۲۶مرداد۱۳۶۳ به‌اتهام باور به آیین بهایی، تیرباران شد. کلیه اموال او از قبیل منزل مسکونی، محل کار (داروخانه) و حساب‌های پس انداز مصادره شد و زن و فرزندان او بدون مال و سر پناه، آواره شهری دیگر شدند. 

۱۴۰۳ خرداد ۱۵, سه‌شنبه

تخریب بیمارستان ثبت ملی شده مسیح کرمانشاه




بیمارستان ثبت ملی شده مسیح کرمانشاه، به عنوان دومین بیمارستان تاریخی کشور، روز چهارشنبه، دوم خرداد ماه، توسط مالک آن با بیل مکانیکی کاملاً  تخریب شد. این بیمارستان توسط میسیونرهای آمریکایی کلیسای مشایخی بنیاد گذاشته شده بود و این بنای تاریخی را مارکار گالستیانس معروف به ال‌گال، معمار معروف ارمنی‌تبار ساخته بود.

سایتی ضمن انتشار این خبر افزود «مدیران وزارت میراث فرهنگی در واکنش به این تخریب باز هم وعده شکایت از تخریبگران دادند، شکایت‌های بی‌سرانجامی که وزارت میراث در آن‌ها رکورددار است.» شهرداری و میراث فرهنگیُ تقصیرتخریب این بنای تاریخی را به گردن هم انداخته‌اند.

رسانه‌های داخل کشور با انتشار این خبر از قول کیومرث خانی لعل آبادی، معاون میراث فرهنگی کرمانشاه نوشتند که بیمارستان مسیح «در سال ۱۳۸۲ به عنوان یک بنای ارزشمند به ثبت ملی رسید، اما با توجه به موقعیت بسیار خوب بنا در داخل شهر مالک آن با تلاش‌های فراوان توانست در اوایل دهه ۹۰ آن را از فهرست بناهای ثبت ملی شده ایران خارج کند. مالک بنا طی حدود یک دهه تلاش‌های زیادی برای تخریب بنا انجام داد و مسئولین وقت میراث فرهنگی باتوجه به اهمیت بنا با تلاش فراوانی توانستند سال ۱۳۹۹ آن را دوباره در فهرست بناهای ثبت ملی شده ایران قرار دهند.»

وی افزود: «مالک بنا طی دو سه سال گذشته با شکایت در دیوان عدالت اداری بدنبال خروج مجدد این بنا از فهرست آثار ثبت ملی شده ایران بود که موفق به این کار نشد و به نظر می‌رسد با در دست داشتن همین شکایت توانسته از شهرداری مجوز تخریب آن را بگیرد.»

این سخنان درحالی بیان می‌شود که سیروس رضایی معاون شهرسازی شهرداری منظقه چهار کرمانشاه در این مورد حتی دادن مجوز را لازم ندانسته و گفته است: «سازه‌ای به شکل ساختمان وجود ندارد که نیاز به صدور مجوز تخریب داشته باشد. تنها چند دیوار ایستاده و یک زیر زمین مخروبه که جای کارتن‌خواب‌ها و افراد بی‌خانمان شده از بیمارستان مسیح به جای مانده است.»

وی افزود «وقتی میراث رسیدگی نمی‌کند باید چه کار کرد. ضمن اینکه هیچ بنایی وجود نداشت …از طرفی میراث اگر نگران بناهای تاریخی است چرا نگهبان نگذاشته و چرا از این بناها محافظت نمی‌کند و چرا آنها را بازسازی نمی‌کند و چرا جلوی ورود افراد کارتون خواب را نمی‌گیرد»

این بیمارستان به نام «دکتر مرادیان»، آخرین مدیر این بیمارستان، و «مریض خانه آمریکایی‌ها» هم معروف بود.

خدمات پزشکی میسیونرهای مسیحی که از دهه سی قرن نوزدهم میلادی با فعالیت مبشران و پزشکان کلیسای پروتستان مشایخی در ارومیه آغاز شده بود، به شهرهای مختلف ایران گسترش یافت. دکتر بلانش ویلسون استد، همسر کشیش استد، فعالیت‌های پزشکی در کرمانشاه را در سال ۱۹۱۰ میلادی آغاز کرد. این زوج مسیحی همچنین در دوران قحطی ۱۹۱۸–۱۹۱۹ مراقبت شماری از بچه‌های یتیم را در منزل خود در کرمانشاه برعهده گرفتند که نخستین قدم در راستای تأسیس یتیم خانه ای در این شهر بود.

بیمارستان ثبت ملی شده کرمانشاه پس از تخریب کامل

به نوشته کتاب «یکصد سال خدمت کلیسای مشایخی آمریکا در پارس»، «در این شهر بیمارستان میسون در سال ۱۹۲۲ به سبب کمبود جا بسته شد اما در سال ۱۹۳۲ بنای بیمارستان وست مینستر با ظرفیت ۵۰ تخت خواب و تجهیزات جدید به پایان رسید. این بیمارستان تنها بیمارستان غیرنظامی کرمانشاه بود … صاحب منصبان شهر تمامی موارد تصادف و بیماران مستمند را به آنجا می‌فرستند.»

قدیمی‌ترین بیمارستان کرمانشاه  در میان زمین وسیعی به مساحت تقریبی پنج هزارمتر مربع ساخته شده و زیربنایی ده هزار متری داشت.

پیشتر امید قادری، مدیراداره کل میراث فرهنگی کرمانشاه در این مورد گفته بود: «به‌دنبال تعرض‌هایی که در سال‌های اخیر نسبت به این بنا شکل گرفت که آخرین مورد آن آتش‌سوزی عمدی در شب چهارشنبه سوری سال ۹۸ بود.»

روز ۲۵ مرداد ۱۴۰۰ یکی از اتاق‌های منزل مرادیان آخرین رئیس بیمارستان مسیح که در مجاورت بیمارستان قرار دارد نیز دچار آتش‌سوزی شد.

در ۴۵ سال گذشته، حکومت اسلامی بسیاری از اماکن و موسسات متعلق به مسیحیان را از جمله بیمارستان‌ها و کلیساها را در اختیار گرفته است. برخی از  اماکن تاریخی مسیحیان مانند کلیسای ادونتیست در تهران که از نمادهای معماری دوره پهلوی بود، با مجوز شهرداری به مالک آن تخریب شده، یا مانند کلیسای مصادره شده جماعت ربانی گرگان برای فروش توسط ستاد اجرایی امام به فروش گذاشته شد.

محمد موحد؛ آخوندی که بهایی شد و جمهوری اسلامی او را ربود


 ناپدید شدن قهری، ازجمله روش‌هایی است که سال‌ها جمهوری اسلامی برای حذف دگراندیشان به کار برده است. چهره‌های سرشناس جامعه بهایی ایران همواره در معرض خطر ناپدید یا ربوده شدن بوده‌اند. در دو سال اول تاسیس جمهوری اسلامی، دست‌کم ۱۴ تن از افراد سرشناس بهایی ربوده و ناپدید شدند. 

«محمد موحد»، اولین بهایی ربوده شده و از نخستین ایرانیان در دوره جمهوری اسلامی است که با ناپدید شدن قهری، دچار سرنوشتی نامعلوم شده است. موحد، روحانی سرشناس و مدرس حوزه علمیه در شیراز بود که پیش از انقلاب اسلامی، به دین بهایی گرویده بود.

*** 

چگونه شیخ موحد بهایی شد؟

محمد موحد در بهمن سال ۱۳۱۶ در یک خانواده مذهبی به دنیا آمد. پدر او از علما و مدرسین سرشناس شیراز بوده که سرپرستی مدرسه علمیه «آقا بابا خان»، یکی از دو مدرسه علمیه شیراز را به عهده داشت. 

موحد از کودکی علاقه‌ بسیاری به روحانیت داشت و همیشه فکر می‌کرد که روحانیان افرادی بسیار صالح و راستگویی هستند که نه‌تنها گناه نمی‌کنند، حتی تصور گناه هم برای‌شان پیش نمی‌آید. موحد با این تصویری که از روحانیت در ذهنش نقش بسته بود، تصمیم گرفت تا به کسوت روحانیت در بیاید. او پس از اتمام دوران دبستان وارد مدرسه علمیه شد و دوره «سطح» دروس حوزوی را از کتاب «جامع المقدمات» تا «کفایه الاصول»، به مدت شش سال به پایان برد. 

موحد تعریف کرده که به‌خاطر برخوردها و مسائلی پیش آمده در این شش سال، متوجه می‌شود روحانیون آن‌طور که نشان می‌دهند آدم‌های درستکار و راستگویی نیستند، دیگر اینکه برای او پرسش‌های زیادی در مورد اصول دین پیش آمده بود، ولی در تحصیلات رسمی حوزوی، هیچ درسی به اصول دین نمی‌پردازد. به همین دلیل محمد موحد بنا به گفته‌ خودش، شش سال دیگر را صرف مطالعه علم کلام (دانش اصول عقاید و جهان بینی اسلامی)، عرفان و فلسفه کرد. همراه با آن، به مطالعه ادیان و کتب مذهبی دین‌های مختلف نیز پرداخت. در این زمان، او تدریس را هم در مدرسه علمیه آغاز کرده بود. 

در اواخر شش سال دوم، شیخ موحد روزی کتابی به نام «مدعیان مهدویت» را که ردیه‌ای بر دین بهایی بود، در دست یکی از شاگردانش می‌بیند. موحد کتاب را از آن طلبه می‌گیرد و شبانه می‌خواند. او پس از خواندن کتاب تصمیم می‌گیرد تا دین بهایی را هم مانند ادیان دیگر مورد مطالعه قرار دهد، پس به‌دنبال پیدا کردن اطلاعات بیشتر، به کتابخانه ملی فارس در شیراز مراجعه می‌کند. در آنجا چندین کتاب مربوط به آیین بهایی را پیدا می‌کند. ابتدا کتاب «ایقان» را انتخاب می‌کند و به‌مدت یک هفته آن را می‌خواند، سپس به مطالعه کتاب‌های دیگر آیین بهایی مانند «بیان» و «اقدس» می‌پردازد. محمد موحد پس از سه سال مطالعه و تحقیق، به دین بهایی گروید و خود را باورمند به این دین دانست.

موحد بهایی بودن خود را اعلام می‌کند

موحد تصمیم گرفت تا زمان زنده بودن پدرش، بهایی بودن خود را آشکار نکند؛ زیرا نگران بود که پدرش با شنیدن این خبر از شدت ناراحتی سکته کند.

او پس از بهایی شدن شیراز را ترک کرده و برای تدریس علوم حوزوی ابتدا به قم رفته سپس به شهر ری (شاه عبدالعظیم) می‌رود و در حوزه‌های علمیه «برهانی» و «لاله زاری»، مشغول تدریس به طلاب دینی می‌شود. 

موحد پس از حدود سه سال، سرانجام تصمیم می‌گیرد تا بهایی بودن خود را علنی کند. او روزی در شهریور ۱۳۴۵، طلاب و شاگردانش را در کلاس جمع کرده و بهایی شدن خودش را برای ایشان آشکار می‌کند. داستان بهایی بودن شیخ محمد موحد ابتدا با سکوت طلاب و علما روبه‌رو می‌شود، اما کم‌کم سر‌وصدایی راه می‌افتد، به‌طوری که فردای آن روز موحد به اصرار تنی چند از طلاب و علما جهت حفظ جان خود، به شیراز بازمی‌گردد. 

ماجرای بستری شدن موحد در تیمارستان

سه روز پس از بازگشت موحد به شیراز، چند تن از علمای شیراز به دادستان شهر نامه‌ای می‌نویسند و در آن عنوان می‌کنند که یک روحانی صاحب‌نام به محمد موحد بهایی شده، از آنجا که آدم درستکاری است، شک نداریم روزی از بهاییت برخواهد گشت، ولی الان مردم او را می‌کشند و این به‌نفع بهاییت و به ضرر اسلام تمام خواهد شد، از‌این‌رو پیشنهاد می‌کنیم که او را به تیمارستان ببرند و بستری کنند.

دادستان نامه را امضا کرده و فردای آن روز پس از تایید رییس اطلاعات، شهربانی و سازمان امنیت شیراز، محمد موحد را به تیمارستان «دکتر سلامی» انتقال می‌دهند. او را به‌مدت ۹۵ روز در یک اتاق یک تخته در بخش بیماران روانی بر‌اثر اعتیاد تیمارستان سلامی شیراز بستری می‌کنند. در اکثر روزها، علمایی از شیراز یا نمایندگانی از انجمن حجتیه‌ شهرهای شیراز، تهران و مشهد به دیدار او رفته و ساعت‌ها با او بحث و گفت‌وگو می‌کردند تا او را قانع کنند که از بهاییت برگردد و دوباره مسلمان شود.

در ابتدا، علما از موحد می‌خواهند توبه‌نامه بنویسد تا از تیمارستان مرخص شود، ولی او قبول نمی‌کند. بعد راضی می‌شوند تا فقط به‌صورت کلامی بهایی بودن خود را انکار کند؛ موحد، این پیشنهاد را هم نمی‌پذیرد. سپس به موحد پیشنهاد می‌دهند در ازای دریافت مبلغ زیادی ریش خود را بزند و لباس روحانیت را در بیاورد، موحد باز هم قبول نمی‌کند و می‌گوید که در تیمارستان کسی به عبا و عمامه کار ندارد. 

سرانجام، علما به دادستان شیراز شکایت کرده و قرار تبعید موحد به تهران صادر می‌شود. بر‌اساس دستور دادستانی، موحد را مستقیما از تیمارستان با اتومبیل دکتر سلامی و نظارت اطلاعات شهربانی، به ترمینال اتوبوس‌های مسافرتی شیراز برده و از آنجا به تهران می‌فرستند. 

زندگی موحد در تهران تا پیش از انقلاب اسلامی

محمد موحد پیش از رفتن به تیمارستان، با هیچ فرد بهایی آشنا نبود. زمانی که موحد در تیمارستان بستری می‌شود، بهاییان شیراز از وجود او مطلع شده و به دیدن او می‌آیند. او وقتی به تهران می‌رسد، با بهاییان بیشتری آشنا می‌شود. «محفل ملی بهاییان ایران»، از موحد می‌خواهد تا لباس آخوندی را در بیاورد، چون دین بهایی آخوند ندارد. موحد هم می‌پذیرد و برای همیشه از کسوت آخوندی خارج می‌شود. 

ابتدا، آقای موحد در تهران به کمک بهاییان در یک فروشگاه لوازم خانگی مشغول‌به‌کار می‌شود، اما بعد در فروشگاه «سنگام» که فروش اتومبیل ژیان را به عهده داشت، استخدام می‌شود. او از دو سال پیش از انقلاب اسلامی در یک دفتر متعلق به جامعه بهایی، به‌عنوان محقق و مدرس سرگرم کار شد. او هر روز از ساعت شش صبح تا یک بعد‌ازظهر در این دفتر که به موسسه معارف عالی موسوم بود، به کار سرگرم بود. 

محمد موحد با «نورالشریعه انصاری» در سال ۱۳۵۴ ازدواج کرد که حاصل ازدواج ایشان، دو پسر بود. فرزند دوم این زوج، دو ماه پس از ربوده شدن پدر متولد شد. خانم انصاری فرزند شیخ «ابوالحسن سرکوهی دارابی» از علمای سرشناس فارس و صاحب مدرسه فیضیه خان در شیراز بود. 

نور انصاری توسط برادرش «ابوالفضل انصاری» با بهاییت آشنا و بهایی شده بود. ابوالفضل انصاری از علمای شیراز بود که توسط موحد با آیین بهایی آشنا و بهایی شد. او بعدتر، از کسوت روحانیت درآمد. 

اما یکی از مشغله‌های دائم موحد، بحث و گفت‌وگو دائم با اعضای حجتیه بود. او چون چهره‌ای شناخته شده‌ بود، حجتیه‌ها او را دنبال کرده و برای او یا دوستان بهایی‌اش ایجاد مزاحمت می‌کردند. به‌خاطر همین مزاحمت‌ها، بارها به شهربانی و کلانتری رفته بود. 

ربوده شدن موحد توسط اشخاص ناشناس

هنوز حکومت اسلامی روی کار نیامده بود که تلفن‌های تهدید‌آمیز به محل کار موحد شروع شد. آنان او را تهدید می‌کردند که نمی‌گذاریم فرار کنی، دنبالت هستیم و حسابت را خواهیم رسید.

این تهدیدها تا پس از بهمن۱۳۵۷ همچنان ادامه داشت. موحد از همان ماه اول پس از انقلاب اسلامی متوجه شد که افرادی او را تعقیب می‌کنند و هرجا می‌رود، دنبالش می‌کنند. دو مرتبه در جلسات بهایی که حاضر بود، ماموران کمیته یورش برده و جلسه را تعطیل و ماموران موحد را تهدید به دستگیری و مجازات کردند. 

مدتی پس از پیروزی انقلاب اسلامی، دو نفر به منزل موحد می‌آیند و با او به گفت‌وگو می‌نشینند. آنان نظر موحد را در مورد حکومت جمهوری اسلامی جویا می‌شوند. ساعت هفت صبح ۲۴اردیبهشت۱۳۵۸، زنگ در خانه موحد به صدا درمی‌آید. ماموران مسلح به خانه موحد یورش برده و شروع به تفتیش می‌کنند. آنان به موحد می‌گویند که به زودی حساب تو را خواهیم رسید.

ده روز بعد، صبح روز ۳خرداد ۱۳۵۸، محمد موحد برای انجام کاری از منزل خارج می‌شود و دیگر برنمی‌گردد. همسر باردار موحد به هر نهاد یا سازمانی که ممکن بود خبری از همسرش داشته باشند سر می‌زند، ولی همه اظهار بی‌اطلاعی می‌کنند. 

سرنوشت محمد موحد تا امروز همچنان در پرده‌ای از ابهام قرار دارد. 

اخبار غیررسمی از سرانجام محمد موحد، بهایی سرشناس

هرچند از محمد موحد هیچ خبر رسمی تاکنون منتشر نشده است، ولی روایاتی از به قتل رسیدن او توسط «خلخالی» به دست آمده است.

نخستین خبر مربوط به دستگیری گسترده و اعدام بهاییان شیراز در خرداد۱۳۶۲ است. در آن زمان حجت الاسلام «ضیاء میرعمادی»، دادستان انقلاب شیراز بود. از او نقل شده که او در اسفند۱۳۶۱، زندانیان بهایی را جمع کرده و به آنان اعلام می‌کند که اگر از دین‌شان تبری کنند، آزاد خواهند شد. او در ادامه گفته است ولی کسانی مثل موحد و اشراق خاوری که بهایی شدند، مرتد هستند و باید کشته شوند. افتخار کشتن موحد، به دست آقای خلخالی صورت گرفت.»

«عبدالحمید اشراق خاوری»، نویسنده و روحانی معروفی بوده که بهایی می‌شود. او پیش از انقلاب اسلامی درگذشت. 

در خبر دیگر، چند سال قبل، مقاله‌ای به نام «شیخ واقعا بهایی»، به قلم فردی به نام «شهاب شیرازی» در سایتی به نام «آبی آسمانی» منتشر شد. در این مطلب نوشته شده است که «رحيم آقاي ذوالانوار»، جویای احوال پسر بزرگ شيخ محمد علی موحد شد كه ریيس مدرسه آقاباباخان شيراز بوده، پدرم و آقاي مكارم و خيلی از علمای شيراز زير دست او تربيت شدند. در جواب عارض شدم كه از ابوی شنيدم اوایل انقلاب به جرم تبليغ بهايی‌گری اعدام شده.

او سپس ماجرا کشته شدن موحد را این‌طور تعریف می‌کند که «تو زندان، خلخالی می‌ره و ازش می‌خواهد به اسلام بر گرده. اون نمی‌پذيره و مرحوم خلخالی فی‌المجلس می‌خوابوندش و مُتكايی روی کلش می‌ذاره و يک تير خالی می‌كنه.»

در روایت سوم، فردی که در زندان قصر رفت‌و‌آمد داشته، برای یکی از پزشکان بهایی (نام این شخص محفوظ است) تعریف کرده است که خلخالی به اتاق موحد در زندان قصر می‌رود و به موحد می‌گوید که نیم ساعت وقت داری تا از بهاییت برگردی واِلا تو را خواهم کشت. بعد از نیم ساعت چون موحد هم چنان بر عقیده‌اش بوده، خلخالی او را به قتل می‌رساند. 

*مطلب فوق، بر‌اساس نوار صحبت‌های محمد موحد و گفت‌وگو با همسر و پسرش تهیه شده است.

مقاله: پاسخى به اتهام وابستگی سیاسی بهائیان به دولت‌های خارجی

  یکی از اتهاماتی که از جانب بهائی‌ستیزان در ایران مطرح می‌‌شود این است که آئین بهائی توسط قدرت‌های بزرگ خارجی به وجود آمده است و اینکه بهائ...